بیشتر از 50 روز بود که در خانه بودم. با خانه ماندن مشکل خاصی ندارم جز این که ما در طول سالیان دراز برای نشستن تکامل نیافتهایم.
عوارضِ یکجانشینی را احتمالا با سرچی در گوگل ببینید: از تغییر شکل ستون فقرات تا کبد چرب و الی آخر.
تردمیل هم که جای پیاده روی واقعی را نمیگیرد.
امروز در پیاده روی، تاریخ درج شده در تابلوی پارک را دیدم که به طورِ جالبی اشتباه بود.

10 سال بعد را نشان میداد. گفتم خب بیا یک آزمایش ذهنی ترتیب دهیم.
فرض کن در همین لحظه 10 سال در زمان جابجا شدهایم و ازین پارک سر درآوردهایم.
«مسیر زندگیات در این 10 سال چگونه باشد تا حس افسوس در تمام لحظات تو جاری نباشد؟»
سریع به سن خودم فکر کردم. سرراست بود. 34 ساله خواهم بود در قریب به 3650 روزِ بعد.
در راهنمایی و دبیرستان که به سن این روزهایم، یعنی 24 فکر میکردم، با خودم تکرار میکردم، چه سن زیادی است. چه تجربیاتی را از سر خواهم گذراند تا آن زمان؟ بزرگسالی و کمی بیشتر مستقل شدن چه حسی دارد؟
فلش بکی هم به سال 89 زدم.
سوم راهنمایی بودم و دانش آموز نسبتا خوبی محسوب میشدم. تا آن زمان کاملا دانش آموز در چارچوبی بودم، یعنی با هرچه که سیستم آموزشی میگفت و میخواست، خوب و عالی جلو میرفتم. طبیعی است که در آن سیستم هم پاداش میگیری.

با اقای مهرجویان معلم زبان انگلیسی
وسطی من هستم:)
کم کم داشتم تصمیم میگرفتم آن پسرِ خوبی نباشم که بقیه انتظار دارند. مسیر خودم را میروم اما بعد از این آزمون تیزهوشان. مثل همان شنبه موعودی که قرار است همه چیز خوب شود، یا کرونا برود و همه چیز عادی شود.
چند روز مانده به پایان شهریور، رکوردِ دیر اعلام شدن نتایج شکست و از نمونه دولتی نقل مکان کردیم به استعداد های درخشان.
بعد ها که این (+) مطلب متمم را خواندم که میگفت چه بهتر که تاکید کنید روی تلاش و پشتکارِ دانش آموزان از حجمِ خیانت کلمه ی «تیزهوش» به زندگی چندین و چند دانش آموزافسوس میخوردم.
آن همه تلاشِ متمرکز، کلاس و کار بی وقفه را چرا در باهوش بودن خلاصه میکردند، نمیدانم.
خب بگذریم، قرار بود لحظه نگارها به اندازه یک پست اینستاگرامی و کپشن مورد نظرش باشند. اما خب گفتم اینجا حرف هایم را بنویسم تا یادگاری باشد برای 10 سال بعد.
زندگی چندان با برنامه های قطعی برای 10 سال بعدمان جلو نخواهد رفت، اما میتوانیم افق نسبتا قابل وصفی در حد چند کلمه برای خودمان بنویسیم و در گوشهای نگه داریم.