این شعر بوکوفسکی را دیدم و خواستم به بهانه آن تداعیات خودم را اینجا بنویسم:
تقریباً صبح است
توکاها روی کابل تلفن
منتظرند
و من راس ساعت ۶ صبح
ساندویچ فراموش شدهی
دیروز را میخورم
صبح آرام روز یکشنبه
یک لنگه کفشم
یک گوشهی اتاق
راست ایستاده
و لنگهی دیگر به پهلو
افتاده است
بله، بعضی زندگیها برای هدر دادن
آفریده شدهاند
چارلز بوکوفسکی
شعرهای بوکوفسکی را دوست دارم اما خودش برایم هشدار دهنده است. بیشتر به خاطر سبک زندگیای که داشت. مثلا برای روشن شدن موضوع من تا الان حتی یکبار سیگار و قلیان نکشیدهام و بوی الکل هم برایم خوشایند نیست. در ذهنم همیشه شخصیت آرمانیام سبک زندگی سالمی داشته و خودم هم تا الان این چنین بودهام.
بوکوفسکی از یک جهت برایم همیشه هشداردهنده بوده: «هدر دادن زندگی». صرفا به این خاطر که حداقل خودش به این مفهوم اشاراتی داشته برایم مهم است. نه اینکه خودش زندگی نکرده و از این حرفها. نه. او ترجیحات و ارزشهای متفاوتی داشته و از جهتی هم توانسته حداقل برای خودش جای پایی در دنیای ادبیات باز کند.
روی حرفم با خودم است: تو با ترجیحات و سبک زندگی خودت، آیا مصداقی از زندگی هدررفته نخواهی بود؟ یا چطور میتوانی زندگیات را هدر ندهی؟
احتمالا باید متر و معیاری ترتیب دهیم تا مشخص شود که چه زندگیای به هدررفته است و چه چیز نه. اما خب برای من نوشتن این حس را ایجاد میکند که حداقل توانستهام ردی از خودم در این جهان به جا بگذارم. کمک به دیگران بدون درخواستی متقابل هم چنین حسی را برایم دارد. “به نظرم نهایت حس هدرندادن زندگی، زمانی برایم ایجاد شود که حس کنم به انسان ها کمک کردهام تا بیشتر عمر کنند. عمر را نمیتوان بر اساس تقویم و فاصله تولد و مرگ سنجید، احتمالا عمر را باید بر اساس میزان تجربه کردن دنیا سنجید”. تنها راه حل هم برای افزایش عمر خود و احتمالا کمک به دیگران همان مطالعه کردن است. چون نمیتوانیم مسیر بهره رساندن به دیگران را آگاهانه مدیریت کنیم و همین تلاش برای افزایش عمر خود میتواند بهترین کار برای هدر ندادن عمر باشد.
پینوشت: پاراگراف آخر نقل شده از نوشتههای محمدرضا شعبانعلی است.
- لینک مطلب: برای یک دوست عزیز: مهمانی در خانه دارم!