مینشینی تا از خوانده ها و شنیده هایت بنویسی، یاد سخنان و جملاتی میفتی که تجارب تو در برابر آنان بسیار کوچک جلوه میکنند. یا نویسنده ای ماهرتر و زبردست تر از تو چنان فهم اش از جهان را در متن پیکربندی کرده که هاج و واج میمانی از این حجم از نبوغ.
همیشه و همه جا اهل قلم و اندیشمندان از اهمیت واژه ها و کلمات گفته اند و دقت در انتخاب شان را واجب تر از نان شب دانسته اند.
چه بسا که انتخاب واژه های صحیح به انتخاب بینشی مفید برای زندگی بینجامد و درد نان را از بین برد.
در حال مطالعه بخش هایی از کتاب «سرچشمه های دانایی و نادانی» کارل پوپر بودم. مفید دیدم با دوستان در میان بگذارم:
بدینسان زبان انسانی ما در معرض خطاست اما هرچند آنگونه که ملاحظه کردیم، زبان به ما «داده» شده ولی این نیز مسلم است که حکمت و تجربه های نسل های بسیار در آن نهاده است و ما نباید ناتوانی های احتمالی خود را در کاربرد درست زبان به خود زبان نسبت دهیم.
بنابراین زبان، خود نیز به مرجع اقتداری تبدیل شده که چون حقیقت است نمیتواند مارا فریب دهد.
اگر وسوسه شویم و زبان را سرسری بگیریم، ما خود علت مشکلاتی خواهیم بود که پیش میآید.
زیرا زبان، خدایی است حسود و کسی را که با آن سرسری رفتار کند، بیکیفر نمیگذارد بلکه به اعماق تاریکی ها و آشفتگی ها فرو می برد.
کارل پوپر، سرچشمه های دانایی و نادانی، صفحه 52
[…] خدایی حسود […]
اینکه معانی واژه به واژه زبان اینقدر بهم نزدیک هستن، چیزی هستش که من هم حسش میکنم. مثلا یکبار کافیه یکی از یادداشتهای ساده دولتآبادی رو در کتاب نونِ نوشتن بخونی. میبینی در عین اینکه عادی و بدون فشا رذهنی مینوشته، ولی چقدر دقیق کلمههای مفید رو بجای هم استفاده میکرده. بنظرم بهترین راه همین خوندن آثار ادبی نویسندگان بزرگ باشه.