سال 1943. در بنگال هند قحطی بزرگی رخ داده است. 2 الی 3 میلیون نفر جان خود را از دست میدهند. کودک ده ساله ای که خبر این فاجعه را میشنود، بعدها درکتاب «فقر و قحطی» خود مینویسد که:
«قحطی در جوامع دموکراتیک حادث نمیشود».
آن بچه مصیبتدیده چند دهه بعد برنده جایزه نوبل میشود که مطمئنا آن جایزه در برابر تیزهوشی و فهم و تلاش او بیشتر از لوح تقدیرِ کم وزنی نیست.

«آمارتیا سن» در سال 1988 به خاطر «مشارکت های بسیار در زمینه اقتصاد رفاه» جایزه نوبل را دریافت کرد. خیلی حرف از رشد اقتصادی و اهمیت آن میشنویم ولی شاید او بهترین هدف را برای آن متصور بود: «رشد توانایی های انسان.»
از عدالت، نابرابری، اخلاق، آزادی، منطق و عینیات بسیار گفته و نوشته است. میزان دامنه فعالیت او بسیار بود اما یک نظم و پیوستگی خاصی در آثار او به چشم میخورد. مانند نقاشی که رنگ های مختلفی را به کار میبندد برای شکل دادن تصویری زیبا و خاص.
زمانی که فلسفه و اقتصاد را درهم آمیخت، رابرت سولو او را «وجدان حرفه اقتصاد» نامید. احتمالا تجربیات دوران کودکی اش جرقه مطالعاتی را در زندگی پژوهشی زد که در فهمِ اندیشمندان دنیا از علل قحطی و جلوگیری از آن بسیار موثر بوده است.
به نظرم هر دولتمرد، اقتصاددان، پژوهشگر یا دانشجویی باید چندین و چند بار از جمله زیر رو نویسی کند:
«اگر کسی نشانی توسعه را از شما پرسید، چنین راهنمایی اش کنید: میدان آزادی، آزادراه مردم سالاری، خیابان توانمندی و اگر شماره پلاک را پرسید، بگویید: در آن جا نیازی به دانستن شماره پلاک نیست، زیرا همه در ها بر پاشنه مسوولیت آگاهانه میچرخد و به روی توسعه پایدار گشوده میشود»