فرآیند عمیقترین جستوجوها، فرآیندی که هایدگر«آشکارسازی» مینامدش مارا به این شناخت رهنمون میشود که فانی هستیم، باید بمیریم، آزادیم و گریزی از این آزادی نداریم. نیز میآموزیم که آدمی بی رحمانه تنهاست.
روان درمانی اگزیستانسیال، اروین یالوم
- ساعت 9:41 دقیقه صبح
- طبقه 106 رستوران برج شمالی تجارت جهانی
- یازده سپتامبر 2001
همه جا پر از دود و آتش است. خودش را به بقایای پنجره چسبانده است. سرش را بیرون نگهداشته است تا نفس بکشد. صداهای گوش خراش شروع شدهاند. سقف طبقات در حال ریختن است و صدای گریه و شیون، مرگ را خبرکردهاند.

انتخابی در کار است؟ مرگ در اثر خفگی یا سقوط آزاد؟
چند روز پیش میخواستم این هارا بنویسم اما مشکلات فنی سایت مانع از آن شد. این تصویرسازی ذهنی من بود از افراد محبوس در داخل جهنم های دوقلو. 2606 فرد جان خود را در آن روز از دست دادند. گفته میشود بیش از 200 نفر با پرت کردن خود یا با سقوط جان خود را از دست دادند.

این عکس برای من تداعی کننده سیلی از احساسات است. به قول ریچارد دِرو (عکاس این صحنه) در این عکس نشانی از خون و خشونت نیست. حداقل به صورت آشکار. اگر از پس زمینه حوادث اش اطلاع نداشته باشی، انگار شاهد عکسی دستکاری شده هستی که با لطایف الحیل به چنین شکلی درآمده است.
ترس، انتخاب، مرگ، وحشت، آرامش، رهایی، تنهایی، پایان.
هویت مردِ در حال سقوط مشخص نیست. احتمال میدهند که عکس متعلق به نوربرتو هرناندز باشد، آشپزی در رستوران طبقه 106 ساختمان شمالی. فرزندان این فرد سال ها با این جمله مواجه میشدند که “پدرت با شیطان به جهنم رفت”. او خود مرگ را انتخاب کرد. هر فردی داستان خودش را برای زندگی دارد. (+)
نمیدانم و نمیتوانم بفهمم حس آخرین لحظات چنین سقوطی را.
شاید هم به گونهای دیگر در زندگی روزمره خود با سقوط مواجه میشویم. با این تفاوت که نمیدانیم نقطه برخورد ما به کف آسفالت چه زمانی خواهد بود. سقوطی بیش از ده ثانیه.
سلام
«شاید هم به گونهای دیگر در زندگی روزمره خود با سقوط مواجه میشویم. با این تفاوت که نمیدانیم نقطه برخورد ما به کف آسفالت چه زمانی خواهد بود. سقوطی بیش از ده ثانیه.»
متن جالبی بود. و این پاراگراف نقطه عطفش بود.
منم اگه جای اون بنده خدا بودم بین مرگ تدریجی همراه با خفگی و سوختگی احتمالا ترجیح میدادم با سقوط آزاد بمیرم.
توی انگلیسی یه عبارتی هست: leap of faith
که یکی از معانیش تقریبا این میشه که به چیزی باور داشته باشی یا باور داشته باشی که میتونی یه کاری رو انجام بدی و واقعا هم انجامش بدی.
اما از اون جالبتر توی سری بازیهای اسسینز شما اگه بری به یه نقطه خیلی بلند معمولا اطرافت یه چیزایی هست که میتونی سقوط ازاد کنی و چیزیت نشه. مثلا کپه ای از کاه هست که میتونی روش فرو بیای.
خلاصه که خواستم بگم شاید (شاید) سقوط این آقا هم leap of faith بوده. منتها از نوع منفیش. با اعتقاد به اینکه دیگه هیچ راهی جز مرگ نیست تصمیم گرفته که اون مرگی که براش احتمالا کمتر درد داشته یا حداقل درد تدریجی نداشته رو انتخاب کنه. به هرحال بد هم نیست شاید از بچگی آرزوی پرواز مثل عقاب رو داشته و احتمالا برای لحظاتی تجربه اش کرده. (البته میگن معمولا کسایی که از ارتفاعی بلند سقوط میکنن قبل از برخورد با زمین و آسیب فیزیکی، خودشون از ترس مرگ سکته میکنن)
«نمیدانم و نمیتوانم بفهمم حس آخرین لحظات چنین سقوطی را.»
ما که تجربه اش نکردیم فقط میتونیم حدس و گمان داشته باشیم. به هرحال امیدوارم واقعا زجر کشیدنش کوتاهتر شده باشه.
پرانرژی باشید.
سلام نوید
ممنون از زمانی که گذاشتی و نوشتی.