
پیش نوشت:
میتوانید قبل از خواندن مطلب زیر، مطالب قبلی که در این مورد نوشته ام را بخوانید:
اصل مطلب:
به نظر من، امانوئل دِرمان واقعا حرف زیادی برای گفتن دارد.
یعنی کتاب را که ورق میزنی و جلو میروی، حجمِ دانش و بصیرتی که در مورد مدل ها و بازار های مالی دارد، شگفتزده میکند انسان را.
بصیرت را به عمد به کار بردم.
شاید برای مفهوم سازی بصیرت، نتوانم الان حرف زیادی برای گفتن داشته باشم اما به نظرم جزو آن مسائلی است که شاید نتوان تعریفِ جامعی از آن ارائه اما وقتی با یکی صحبت میکنی یا مشغول میشوی به خواندن مطالبش، دقیقا یک رگه هایی از طلا تو را به گنجینه بصیرت میرساند.
هر که را دور چرخ، جامی داد
با بصیرت نگشت چون جمشید
خب برویم سراغ مطلبی که میخواستم از او نقل کنم و تداعیاتِ آن.

این روزها به این فکر میکردم که بر خلاف بحران های اقتصادی قبلی، که مدت زمانی میگذشت تا بفهمیم از کجا ضربه خوردهایم و معمولا سر منشا آن بحث و جدل بسیار بود، این بار حداقل از نقطه شروع آگاهیم.
این که ویروسی آمده و ما احتمالا ساختار های مناسبی برای مقابله با آن نداشتیم خب کار را برای مطالعه و فکر کردن در مورد آن راحت تر میکند اما اینکه اثرات دقیقش چه خواهد بود باید بنشینیم و به کار فلک نگاه کنیم.
یعنی نقطه شروع و سرنخ بهتری داریم.
احتمالا حتی با دانستن منشا و گذرا دانستن آن، چیزی در ذهن افراد عوض نشود.
یعنی در این بحران که حتی شوک وارد شده به آن را میتوانیم تشخیص دهیم، اما نقاط ضعف مدل های اقتصادی مان را نمیتوانیم تشخیص دهیم؟ یا صرفا مدل های مالی چنین هستند؟
وقتی در علوم اجتماعی مدلی شکست میخورد، چندان راه جدیدی باز نمیشود بر خلاف فیزیک که از پارادوکس هایش میتوان آموخت و مدل هارا بهتر کرد.
حال این مطلب بسیار خام بود، نوشتم تا بیشتر رویش فکر کنم و احتمالا اگر نکته ای بود دوستان برایم بنویسند.