پیش نوشت: به نظرم پدیده های سهل و ممتنع زندگیِ روزمره جزو سخت ترین ها برای گفتوگو و نوشتن اند.
متن اصلی:
از زمانی که چشم هایمان را باز میکنیم، همراه ماست.
اولین پرسش، که ساعت چند است؟ بعد با خود حرف میزنیم و میپرسیم که چه کار هایی باید بکنم؟ میتوانم بیشتر بخوابم یا نه؟ شاید اندکی بعد میپرسیم چه باید برای صبحانه بخورم و چه کارهایی باید برای امروز انجام دهم؟
تا آخر شب سوال ها با جنس و طرح و درجه های مختلف همنفس و همزیستِ ما هستند. از کوتاه تا طولانی، از ساده تا پیچیده.
شاید اگر بازاری برای پرسش ها بود، راه برای تجربه کردنِ رنگارنگ ترین، متنوع ترین و احتمالا جالب ترین بازار ممکن باز میشد. (به مانند هر بازاری، سطحِ عرضه کنندگان تعیین کننده ویژگی های فوق میباشد)
گاها سوال هایی که به صورت جمعی از خودآگاه و ناخودآگاه یک ملت، خواه با فریادی رسا یا سکوتی مرموز پرسیده میشود، میتواند مسیر تاریخ را به تدریج یا به لحظه ای تغییر دهد.
به نظر من اگر بخواهیم چند شاخص برای دسته بندی اجتماعات انسانی تعیین کنیم، حتما باید شاخص «سطح سوال های آن گروه» را در صدر قرار داد و جدی گرفت.
احتمالا اگر سوال های آنان را بدانیم، مسیر زندگی شان را با تقریب مناسبی خواهیم دانست زیرا در راستای یافتن پاسخ های خود، راه و روش زندگی هم به تدریج شکل میگیرد.
حال اگر پرسش را برحسب کارکرد آن یعنی یافتن اطلاعات در نظر بگیریم، باید در نوع سوال پرسیدن بیشتر دقت کرد.
وقتی بحث کارکرد و کارآمدی مطرح میشود مثال تور و قلاب ماهیگیری به ذهنم میرسد. میدانیم هردو برای ماهیگیری هستند و احتمالا در پایان روز دست خالی باز نخواهیم گشت یا حداقل گرسنه نخواهیم ماند. اما اینکه با توجه به شرایط محیط، تور ماهیگیری بتواند خواسته هایمان را پوشش دهد یا چوب ماهیگیری، نیازمند تامل بیشتری هستیم.
خدایان تمام چیزهارا یکباره بر ما هویدا نکردهاند،
ما با جستو جو، به تدریج میتوانیم بیاموزیم و شناخت بهتری از همه چیز داشته باشیم
و اما حقیقت قطعی را هیچکس نشناخته و هرگز هم نخواهد شناخت،
نه حقیقتِ خدایان را، نه حتی حقیقت چیزهایی که من از آن سخن میگویم
و اگر به تصادف کسی حقیقت نهایی را به زبان آورد، خود از آن آگاه نخواهد بود.
چرا که آن همه چیزی جز نقش درهمی از فرضیات نیست.
گزنوفان
اهمیت نوع سوال پرسیدن و تغییر زاویه پرسش برای یافتن اطلاعات کارآتر را به بهترین نحو در کتاب «سرچشمه های دانایی و نادانی» کارل پوپر، فیلسوف بزرگ قرن بیستم دیدم.

سوال اول بدین شکل بود:
«چه کسی باید حکومت کند؟»
که بالطبع جواب های اقتدارگرایی چون بهترین ها، خردمندان، مردم و اکثریت را میطلبد. بعد سوالی دیگر را جایگزین آن میکند:
«بنیاد های سیاسی را باید چگونه سازمان داد که کارهای زیان آور رهبرانِ ناشایست تا حد امکان محدود شود؟»
سوال دگرگون شده و به نوعی بار مفهومی سوال قبل را نیز در خود دارد. قابل فهم است که با این سوال میتوانیم به پاسخی جامع تر و کارآتر برسیم.
به جای سوالِ
«بهترین سرچشمه های شناخت کدام اند؟»
میتوان گفت که:
«چگونه میتوانیم اشتباه را کشف و رفع کنیم؟
یا در برابر این سوال:
«چگونه متغیرها را پیشبینی کنیم؟»
میتوان پرسید که:
«چه ساختاری بسازیم تا در برابر انواع پیشامد های بد پادشکننده باشد؟»
خوشحال میشوم زوایای سوال های مختلف را با من به اشتراک بگذارید.