اعتراف اولیه:
بعضی از مطالب که قبلا میخوانیم در ذهنِ مان تهنشین میشوند اما منبع آن به طور مشخص در خاطرِ سراپا تقصیر مان نمیماند. قصور ذهن و حافظه است؟ کاملا نه.
از زمانی که ما شروع به نوشتن کردیم، یعنی یک حافظه خارجی برای خودمان ساختیم، حافظه شروع به کمرنگ کردن آن اطلاعات کرد. چرا انرژی و کالری صرف کند برای کار سختتر؟
افلاطون از سقراط داستانی نقل میکند راجع به کشف نامه توسط خدایگان تئوس. که وقتی او با غرور به تاموس گفت که «نوشتن» را اختراع کرده است و با چنین عکس العملی مواجه شد:
«این کشف تو در روح یادگیرندگان فراموشی به بار میآورد، زیرا دیگر از حافظۀ خود استفاده نمیکنند؛ آنها به حروف و واژگان نوشتهشدۀ بیرونی اعتماد خواهند کرد و خودشان چیزی به یاد نخواهند آورد».
پس آنچه تو آوردهای سودش برای کسانی است که حافظه ناقص دارند.
تاموس پادشاه مصر به خدایگان تئوس در مورد نوشتن
مطلب بالا را در ترجمان و متمم دیده ام، پس به هردویشان لینک میدهم و میتوانید شما هم ببینید.
خب الان چرا این اعترافات را کردی، ای بهنام؟
چون حافظه من ناقص است و ازین ابزار استفاده نکرده ام برای پوشش این نقصان.
پایین پس از مطرح کردن بحث اصلی، یک نتیجه گیری هایی خواهم داشت که قبلا در جایی خواندهام، تراوشات اصیل خودم نیست. اما نتوانستم لینکش را پیدا کنم. هرچقدر تلاش کردم تا بفهمم در کجا این را دیدهام نشد. هر کدام از دوستان که متوجه شد به من بگوید و مژدگانی دریافت کند.
اصل مطلب:
امروز در حال صحبت با یکی از دوستان بودم که گفت قصد دارد این ترم را به کلی حذف کند.
گفتم حالا چرا این چنین میکنی ای مرد جوان؟ گفت: «هیچ چیز یاد نگرفتیم آخر»
جا خوردم.
برایم جالب شد که یعنی چی؟
انگار با چنین جوابی خیلی وقت بود مواجه نشده بودم. اگر از اضطراب درونی و فشار احتمالی این روزها میگفت شاید در نظرم موجه بود.
یادگیری را معطل دانشگاه کردن اما عجیب بود.
اما خب وسیله دو کار را خداوند جور میکند: «ازدواج و وبلاگ نویسی».
راجع به اولی نظری ندارم اما راجع به دومی، دوستی دیگر با فرستادن این اسکرین از توییتر ناوال راویکانت پازل تکمیل شدن مطلب را کامل کرد.

خب اینجا همان قسمتی از نوشته هایم است که باید بخش اعترافات را با خود مرور کنید:
بچه ها چرا 12 سال به مدرسه میروند؟ چرا اینقدر از ابزار ها را بسیج میکنیم تا چنین نهادی شکل دهیم؟
مدرسه ای که سراسر الزام و اجبار است و میدانیم عملا خروجی ایدهآلی ندارد. تا زمان دیپلم بالای 15000 ساعت در کلاس بودهایم. دانشگاه را هم به نسبت در نظر بگیرید.
چندی از صاحب نظران به اهداف ضمنی چنین سیستمی اشاره میکنند:
در مراحل شکل گیری شخصیتت تو یاد میگیری، قسمتی از روز متعلق به تو نیست. مجبوری این قسمت را به همین شکل در بند و اجبار باشی. در آینده برای کار و فروش وقتت چندان مشکلی نخواهی داشت. همین.
یا چرا حدودا در تمامی ادیان ما تجربه کار جمعی داریم؟ اگر نبود یعنی چنین دستاورد هایی نداشتند؟
احتمالا این نماز جمعه و جماعات و حضور در کلیسا و تمام آیین های جمعی ادیان، نوعی هدف ضمنی دارد و آن هم شکل دهی به ارتباطات و تقویت همبستگی جمعی است. یعنی علاوه بر هدف اصلی شان که پرستش و تقویت ایمانی است، چنین اهدافی هم در دل خود دارند.
دانشگاه
دانشگاه با گسترش شهر ها شکل گرفت. پس از شهرنشینی ما، دانشگاه به وجود آمد و به فعالیت های بنیادی شهر یک فعالیت هم افزود. تقریبا تمامی شهر های بزرگ اروپا، از اواخر قرن پانزدهم میلادی مجهز به دانشگاه شدهاند.
دانشگاه در قرون وسطی چهارراهی بین کلیسا، قدرت های بزرگ و سیستم شهری بوده است و موقعیت استراتژیک ویژه ای که داشته آن را به صورت یک سیستم فرعی درآورده است. (بارل 1971)
پ. ریچه در مورد «مدارس و آموزش در قرون وسطی متاخر» مینویسد که:
«شهرک کلیسایی سمبل گذشته و شهر نماد آینده بود»
نظام آموزشی جدید در قرون وسطی در شهر بوجود آمد و متدوال گشت و به نیاز های رشد یابنده شهرها پاسخگو شد.
خب با گفتن این موارد راجع به دانشگاه ها از تجربه این روز های خودم میگویم:
به نظرم دانشگاه علاوه بر زمانی که در کلاس ها هستیم و شاید حرف های جدید (با احتمال کم) میشنویم، چیز بیشتری برای عرضه دارد و آن هم محیطی برای تجربه کار جمعی و اجتماعی شدن است.
یعنی آن هدف ضمنی که گفتیم این بار چیزی فراتر از آموختن علم است. آن شناخت افراد، وظیفه شناسی و تجربه سلسله مراتب.
در همین جامعه خودمان، در ترم اول اکثرا دیواری نامرئی بین دخترها و پسرها وجود دارد. کجا اندک تعاملی شکل میگیرد؟ در همین محیط کسبِ علم ودانش و پژوهش.
در کل به نظر من (بسیار نظر خامی است) سیستمی که بتواند علاوه بر نیاز علمی، انسان هایی را هم به یکدیگر متصل کند، قابل حذف شدن در میان مدت نخواهد بود.
سایت با محتوای خوب برای یادگیری زیاد است (ایرانی و خارجی) اما به نظرم یکی از نقاط قوت «متمم» همین ایجاد یک هویت جمعی و تبدیل شدن به هاب است برای وصل شدن انسان ها.
همین روزها ما مشغول سر و کله زدن با آموزش آنلاین دانشگاه هستیم.
یک ترم حضوری در محیطی جدید بودهام و الان تصور میکنم اگر کل آموزش به همین شکل بود که بقیه صرفا نام هایی در کنار صفحه باشند و فقط به حرف های اساتید گوش میدادیم، واقعا چقدر آموزش دم بریدهای بود.
آن تعامل، ارتباط و یادگیری از هم، عملا جایی در این سیستم ندارد.
رستوران
رستوران میرویم برای غذا خوردن؟ غذا قسمتی از ماجراست. ما برای تجربه آن مکان پول میدهیم و برای حسی که از محیطش میگیریم. اکثر پولی که میپردازیم، پولی است برای تجربه آن محیط.
در کل به نظرم تمرین ذهنی خوبی میتواند باشد زمانی که به هدف های تعریف شده و هدف های ضمنی نهاد ها فکر کنیم. برای پایان این تصویر خوب است:

به گمان من پس از هر قرن میشه به نهادهایی که در جامعه ایجاد کردیم نگاه انتقادی داشته باشیم (چه برای اصلاح و چه برای حذف) و برای نمونه، هزینههای جاری را اهداف ِ قابل تصویر بسنجیم، شاید روشهای بهتر و سریعتری را کشف یا ایجاد کنیم.
برای نمونه سربازی اجباری در ایران همچنان هست (خیلی از جاها حذف شده)
حتی ریزتر، تو دیدی کشوری مثل انگلستان یا آمریکا رژه نظامی برگزار کنه و هزاران نفر در کنار هم پاهاشون رو بکوبند زمین؟ خب این موضوع یکزمانی نمایش قدرت و همبستگی نیروها بود، اما بعدتر دیدن ارزشی نداره حذفش کردند و جایی مثل ایران همچنان داره با قدرت اجرا میشه.
به نظرم باید با جدیت بیشتری نقدش کرد، نمونههای پیشنهادی را در سطح کوچکی تست کرد و موفقها را بسط داد.
طرح پرسش تو هم بخشی از همین ساختار نقد هست.
دمت گرم
نمیدونم این نظری که میدم چقدر میتونه درست باشه، اما شاید زمان بازنگری در طول عمر نهاد ها به کمتر از یک قرن هم برسه.
ممنون از نظرت سجاد عزیز؛