پیشانوشته: این نوشته، قسمتی دیگر از خاطرات من است و اگر میخواهید تا مطلبی در جهت غنای فکری بخوانید، بهتر است در جای دیگری مشغول شوید.
مطالب مشابه:
اصل مطلب
پاییز 98 و ماقبل.
به طور کلی قبل از شیوع کرونا.
وارد کتابخانه دانشکده میشوم. دیگر چند هفتهای است که زیاد در خانه نمیمانم.
ترجیح میدهم برای استراحت در خانه باشم و خوبی دانشکده این است که گهگاه آدم های جالبی پیدا میشوند برای گپ زدن.
به نسبت تعداد دانشجو کوچک است اما زیاد شلوغ نیست.

فقط چیزی از همان اول نظرم را جلب میکرد: لکه روی شیشه میز های مطالعه.
در گشت زدن برای یافتن جای بهتر، سعی میکردم کم لکه ترین را انتخاب کنم. با خودم میگویم مگر آن کثیفی که تو ازش فرار میکنی، همهاش دیده میشود؟
معمولا افراد موبایل و لپتاپ و کتاب هایشان را ولو میکنند روی میز و احتمالا در روز چندین و چند بار این اتفاق میافتاد. عکس العمل من؟
با خودم حرف میزنم. بهتر است یک جای مطالعه ثابت پیدا کنی تا یک بار در اول روز آن را ضدعفونی کنی و بعد هرروز جای ثابتت بشود و کمتر کسی فرصت پیدا کند تا آن جا بنشیند. این هم چندان عملی نیست.
به همراه داشتن یک اسپری الکل جوابگو است. اما همیشه نمیتوانم این را رعایت کنم.
معمولا پس از اینکه به خانه رسیدم، تمام وسایل ورودی از بیرون را با الکل ضد عفونی میکنم.
در خانه
از کتابخانه دانشکده دو کتاب امانت گرفته ام. میرسم خانه و شروع میکنم به تمیز کردنشان. از قضا یکی از دوستان نزدیک هم مهمان است.
میگوید واقعا ضروری است این تمیز کردن؟ ول کن بابا حال داری.
اما برای من سیاهی های روی دستمال کاغذی نشان از چیز دیگری است. چطور میتوان کتابی را که نزدیک به 10 نفر قبل از من به امانت گرفته اند، تمیز نکرد؟ این را درک نمیکنم.
در کلاس درس
یکی وارد میشود و با همه دست میدهد.
خب مرد حسابی وارد کلاس شده ای چندان ضرورتی نیست به دست دادن با همه. برو و گوشهای بنشین.
فکر کنم دوران دبیرستان یا راهنمایی بود که خواندم با دست دادن و بوسیدن چندین و چند میلیون باکتری رد و بدل میشود. حالا بوسیدن ضروری است، دست دادن با تو و بقیه این افراد چه؟
تا جایی که یادم می آید از همان زمان، قبل از شروع کلاس و بعد از اتمام دست دادن های روزانه، سریع به دستشویی میرفتم و دست هایم را میشستم و بعد برمیگشتم سر کلاس.
حالا دانشگاه مصیبتش این است که قبل از شروع هر کلاس، مراسم صبحگاه مخصوص خودش برپاست.
حالا سر کلاس باز قبول. وقت سلف و موقع غذا خوردن چرا باید با همه دست داد؟
باز در خانه
دوستی مهمان آمده است. وارد خانه که میشود، موبایلش را میگذارد روی میز ناهار خوری.
به شوخی میگویم آقا آن وسیله آلوده است. غر میزند و میگذاردش آن طرفتر. این که سهل است خیلی ها از اول خرید گوشی یک بار هم به فکر ضدعفونی نیفتاده است.
نمیدانم کی و کجا بود که خوانده بودم صفحه گوشی هر فرد از کاسه توالت آلودهتر است. حالا خوانده باشم یا نه، نمیتوانم تصور کنم چنین وسیله ای با این حجم از نزدیکی فیزیکی و زمانی، چندان چیز تمیزی باشد.
فکر نکنم تعداد لمس موبایل بقیه در تمام این سال ها بیشتر از پنج بار بوده باشد. آن هم به ضرورت بوده و بعد، فرار تا دست هارا بشویم.
استاد سرکلاس میگوید این کلید ها. برو و لیست را برایم بیاور. کلید هارا تحویل میگیرم و سعی میکنم با کمترین تماس با دست هایم ماموریت را انجام دهم. پس از بازگشت کمی بی قرار مینشینم. سعی میکنم به جایی دست نزنم و در کوتاه ترین زمان ممکن میروم تا دست هایم را بشورم.
اواخر بهمن 98
دوستم سر میز کناری میآید. اول با اسپری الکل شروع به تمیز کردن میز میکند.
خبری از دست دادن نیست و همه چیز از این جهت برای من روبهراه است.
شاید وسواس اجباری عملی خفیفی در کار باشد اما مهم نیست. فکر نمیکنم کسی سر و کارش به تست های روانشناسی بیفتد و بی نصیب بماند.
ولی به هرحال این را ترجیح میدهم که کمی بیشتر بهداشت فردی را مراعات کنم تا از ترس وسواسی بودن و نامیده شدن، گوی سبقت را در آلودگی از بقیه بربایم.
مثل اینکه شما از مدتها قبل از ظهور کرونا به ابزار مبارزه باهاش مجهز بودید:)
اتفاقا آقای فلاح، این بحث رعایت بهداشت فردی دغدغه من هم بوده، راستش مشمئزکننده ترین چیز برای من لمس پول های کاغذی کهنه ست و مثل شما وقتی به ناچار باهاش تماس پیدا می کنم تا دستمو نشورم به آرامش نمی رسم.
راستی منم تو وبلاگم یه داستان کوچولو با محوریت بهداشت فردی دارم، اگر دوست داشتید نگاهی بهش بندازین، اسمش هست: بگو دلم هوای کباب کوبیده کرده.
آره آماده بودم شاید برای چنین چیزی و جالبه که این پاندمی جزو 5 تا مساله قابل پیش بینی بوده.
الان دارم برای یک حمله سایبری گسترده در سطح جهان آماده میشم چون اونم گویا در همون حد محتمله.
حتما میخونم خانوم کرمی.
ممنون از زمانی که گذاشتید.
نمی دونم این حرف ام درست هست یا نه یا حتی مرتبط با خاطره ات: ولی با این روند پادشکنندگی ات چی میشه؟ 🙂
محمود جان دلمشغولی خوبی هست:) دیگه رویین تن نیستیم که:) یه جا هم شکنندگی برای ما:)
سلام
پاییز 98! اووو چقد پاکیزه!
دو سال پیش یادمه با دوستم یه بیسکوییت خیلی گرون خریدیم و رفتیم کتابفروشی بزرگ شهرمون که بگردیم و حال کنیم. یهو یکی از بیسکوییتا افتاد زمین. من که خیلی ناراحت شدهبودم برداشتم فوتش کردم و اومدم بذارم تو دهنم که دوستم گفت نه صبر کن! گفتم ول کن بابا دوتاییشون خشکن چیزی منتقل نمیشه. گفت احمق زمین کتابفروشی مقدسه برداشتی بیسکوییتو فوت میکنی؟
اینجا بود که جامه بدریدم و سر به بیابان نهادم.
گفتم بگم که ایندفعه کتابخونه میرین کتابخونه حواستون باشه اشتباه منو تکرار نکنین. 🙂
سلام 🙂
چنین کاری در خواب هم از طرف من انجام نمیشه:)
احتمالا فقط سرزنش خودم بیشتر میشه که چرا حواست نیست و ازین حرفا:)
ممنون از زمانی که گذاشتی
آقا تا میتونی از اینها بنویس. یه دستهبندی جداگانه داشته باش و تا میشه بنویس
بعد از چند سال/ماه که میای میخونی مدل ذهنی و نوع نگاه خودت رو کشف میکنی.
یک رمزگشایی بسیار جالب.
تجربهی عمیقی از خودشناسی که به این سادگیها به دست نمیآید.
ممنون از تو سجاد عزیز به خاطر زمانی که گذاشتی.
آره در نظر دارم کم و بیش ازین تجربیاتم بنویسم. البته ازین نوشته های شخصی برای خودم دارم و مینویسم.
با سری افکنده من باید از بغل این نوشته رد بشم برم یکم تفکر کنم به تمومِ مواردی که قبلا اصلا رعایت نمیکردم
دست شستن رو نمیگم اون جای خودش همیشه بود
چیزی که قبل کرونا رعایت نمیشد از جانب من شریک شدن خوراکی تو یک ظرف و خیلی راحت از یک لیوان آب خوردن با دوستام بود 🙂
ولی الان میفهمم واقعا رعایت این نکات خیلی مهمه
ممنون از این که تجربه ات رو به اشتراک گذاشتی.
حالا خوب شد این کرونا اومد تلنگری زد 🙂
سلام
من یک بار خیلی وقت پیش با کلی شوق و ذوق فلافل ویژه خریدم و نشستم توی یه پارک بخورمش. گاز اول رو که زدم بیشتر فلافل ها افتاد زمین. نمیتونستم ازشون بگذرم (یادم نیست که پول داشتم ساندویچ جدید بخرم یا نه) اما به هرحال فلافل ها رو جمع کردم و چیدم توی ساندویچ و خوردم. :))
الان که فکر میکنم نمیدونم دوباره همچین کاری بکنم یا نه (نه فقط به خاطر کرونا). اما جالبه که یادم نیست اتفاق حادی برام افتاده باشه.
راستی برام جالب شد اون 5 مسئلۀ قابل پیشبینی که مطرح کردین. ایکاش در مورد اون 5 مسئله و حملۀ سایبری بیشتر توضیح بدین. جالب شد برام.
سلام نوید عزیز
عجب خاطره خاص و دور از ذهنی برای من 🙂
به این لینک مراجعه کن.
منظور کلا این بود که اگر پاندمی و حمله سایبری به یک اندازه دور از تصور ما اما قابل پیش بینی توسط متخصصین بودن، پس شاید باید آماده برای اون هم بود.
سلام دوباره
خاطره جالبی نیست. 🙂
اما به هرحال فکر نمیکنم تکرارش کنم. ممنون بابت لینک. دانلودش کردم. در حد فهمم سعی میکنم مطالعه اش کنم.