نوشته‌های بهنام فلاح

من، زندگی و اقتصاد

خاطراتِ کنکورِ خدای اهمال‌ کاری

8 دیدگاه‌ها

اهمال کاری، شورش روح علیه گیر افتادن است. (+)

وبلاگ که همیشه برای نوشتن از اقتصاد و مسائل ریز و درشت بیرون نیست. این بار هم نوبت حدیث نفس این‌جانب است.

گه‌گاه با دیدن تاریخ و شنیدن اخبار، خاطراتی گریبانت را می‌گیرد و خودت را ملزم می‌کنی تا بنشینی و بنویسی. شاید کسی که همدرد توست، آن مطلب را می‌خواند و می‌فهمد که در این جهان تنها نیست.

پرده اول:

تداعیات این روزها.

چند وقت پیش بود که شنیدم کنکور کارشناسی ارشد 99 به تعویق افتاده است. دلیل؟ شرِّ زمانه: کرونا.

می‌گویم شر اما نمی‌دانم توصیف خوبی است یا نه.

 هنوز هم در ذهنم به اثراتِ بلند مدت طاعون فکر می‌کنم و با خودم می‌گویم شاید اگر آن مرگ سیاه نبود، انقلاب صنعتی سریع تر به منصه ظهور نمی‌رسید (+) و (+).

شاید من خودم هم قربانی این ویروس شوم اما برای طبیعت و سیر تاریخ واقعا این اعداد مهم است؟ در باب این که بگویم این شر است یا خیر خودم حرف تازه ای ندارم. به این لینک مراجعه کنید برای مطالعه بیشتر (+).

برویم به ادامه مطلب، این بار سوغاتی از شرق، باعث شده بود تا آن ژست فخرفروشانه مسئولین سازمان سنجش خدشه دار شود و با نالیدن از تعویق خبر دهند.

قبل تر ها می‌گفتند مگر می‌شود تاخیر در برگزاری؟ وا مصیبتا، شدنی نیست عزیز. کل برنامه آموزش و پرورش و جذب و کوفت و زهرمار عقب می افتد.

دیدیم به تعویق افتاد و هیچ اتفاقی هم نیفتد. اندکی بهره وری برخی سازمان ها بالا رفت.

با تعویق کنکور امسال، پیام های دوستان به من شروع شد:

  • نکند امسال هم میخواهی کنکور بدهی؟
  • واقعا چرا با ثبت نام در کنکور با ملت جهان بازی می‌کنی؟
  • آقا تو رو خدا یک هو برای کنکور دکتری ثبت نام نکنی، شهاب سنگ میخوره وسط حوزه امتحان.

احتمالا می‌توانید تصور کنید چنین حجم مسخره بازی های دوستانه ای را.

پرده دوم:

می‌رویم به زمانی که 6 کیلو لاغر تر بودم.

قرار بود سال 97 کنکور ارشد بدهم. قرار؟ همان اجبار ناشناخته ای که بعد از تمام شدن لیسانس باید ارشد خواند. یا شاید هم ترس از وارد شدن به دنیای کسب و کار و فرار از سربازی.

نمی‌دانم.

علاقه ام به کتاب و مطالعه شاید در برابر شکلات و کیک شکلاتی رنگ ببازد اما خب دیدم من، همین نشستن و کتاب خواندن را دوست دارم.

 در زیر سپرِ دانشگاه، اگر بتوانم از هجمه هایش در امان بمانم، نهایتا وقتم برای خودم است.

یاد جمله طالب می‌افتادم که می‌گوید دوست داشت خودش را یک «کتاب خوانِ بی خیال» معرفی کند که خود را وقف کرده است تا ژرفای فکری را بکاود. بعد به خودم فحش می‌دادم که کم توانِ تمبل، خودت را با که مقایسه می‌کنی؟  خمش، هیچ مگو.

وقتی در مهمانی ها کسی از من می‌پرسید برای گذران زندگی چه می‌کنم، دوست داشتم بگویم: «من یک تجربه باور شکاکم» و «یک کتابخوان بی خیال، کسی که خود را وقف کرده تا ژرفنای فکری را بکاود.» اما با گفتن اینکه راننده لیموزین هستم کار را اسان می‌کردم.

قوی سیاه، نسیم نیکولاس طالب

پس خب تصمیم در سال 97 بر این شد که یک سالی به خودمان بپردازیم و کنکور به سال 98 موکول شود.

دست خودم است دیگر. من که خدای اهمال کاریِ مشرق زمین بودم، منی که لذت از زندگی را هم به تعویق می انداختم، برایم جابجایی سال کنکور کاری داشت؟

آینده ای که تلمبار شده از وعده های ما است. با وزنی سنگین و ظرفیتی انباشته.

پرده سوم:

ماند برای بعد.

خب این طور شد که چند هفته مانده به کنکور 97، لش کردم و به فکر برنامه ریزی محشری برای سال بعد افتادم. خب فرصت زیادی بود. یک سال. زهی خیال باطل.

تابستان گذشت و من هم مشغول کار های خودم بودم. مطالعه، ورزش، گردش و خوش گذرانی و برنامه های شخصی.

از مهر تا حدودا دی ماه هم چون دو واحد درس برای معرفی به استاد مانده بود، یک مسئولیتی در تشکل دانشجویی داشتم و بعد این چنین شد که تا دی ماه از فضای درس دور بودم.

عکس خوبی درآمده بود:)

شاید یادگار آن دوران علاوه بر تجربه هایش، جمله ای از مصاحبه‌ام بود که محمدرضا شعبانعلی عزیز برایم نوشته بود: (+)

بهانه‌ی خوبی شد که بگم، اون زمان که دیدم توی مصاحبه‌ات، مسئولیت دانشگاه رو «تربیت شهروند در تراز جهانی» تعریف کردی، حس خیلی خوبی داشتم و خوشحال شدم.

محمدرضا به من 🙂

حالا شما فرض کنید آدم اهمال کار و کمال طلبی مانند من می‌تواند بنشیند و سریع به اوج خود برگردد؟

– نه خیر.

 اوج تلاش درسی من همان زمان قبولی در آن مثلا سمپاد تمام شد. کور شدیم از بس نور استعداد های درخشان به چشممان خورد.

زمان گذشت و گذشت و افتان و خیزان رسیدم تا به 7 فروردین ماه 98 . یعنی فشار عصبی شدیدی بر من بود. یک ماه مانده و تو هیچ نکرده‌ای؟ هیچت از عمر تلف کرده پشیمانی نیست؟

در تلاش بودم خودم را قانع کنم که نه تو تلف نکرده‌ای زمانت را. اما قانع شدنی در کار نبود.

من اهمال کاری داشتم و دارم، شاید کمتر شده است این روزها. شاید همین وبلاگ نوشتن روزانه، دهن کجی بزرگی است به خودم، به آن خودی که آفریده نشده است. حرف هایم را از کاستیکا براداتان می‌گویم.

گنوستیک ها معتقد بودند اوج کمال و غنا در چیز هایی است که هنوز به وجود نیامده‌اند زیرا که هر چه پا به دایره زمان بگذارد، ناگزیر، مشمول فساد، کهنگی و فساد و نابودی است.

از فصلنامه هفتم ترجمان

نخواستم شبیه آن معماری شوم، که زیباترین بنای دنیا را طراحی کرد. اما بعد تاب آن را نداشت که آن سازه اسیر نیروی های فرسودگی و ویرانی شود. سه روز خودش را در اتاقش حبس کرد و بعد طرح هارا سوزاند.

بهترین و مهمترین داشته ما چیست؟ «آفرینش خودمان».

داشتم می‌گفتم که این روزانه نوشتن، دهن کجی به آن بهنام است که کار های خارق العاده می‌نویسد.

کِی می‌نویسد؟ در آینده. اما من آن را خلقش کرده‌ام با تمام نواقص و ضعف هایش در زمان فعلی. و درجهان کنونی به بندش می‌کشم.

پرده چهارم:

ورق برمی‌گردد.

خود مرکزی پنداری انسان ها همیشه برایم جالب بوده است. مثلا کاسبی که با آمدن رییس جمهوری بسیار سود می‌بیند یا خانه خراب می‌شود، اول از همه خودش را در آن میانه سبک و سنگین می‌کند.

فروردین سال پیش.  بارش باران سنگین شروع شده بود. سیلی سهمگین به راه افتاد. خانه هایی را ویران کرد.

سر و صدایی شروع شد برای تعویق کنکور. منی که از آن 4 هفته زمانم، دو هفته اش هم به افسوس و ناراحتی گذشته بود، نمی‌توانستم به خودم نگویم که چه شانسی آوردی.

شاید هم بدشانسی بود. الان نمی‌شود گفت. شاید رفتن به تهران برایم تا ابد خاطره بدی بسازد یا وسیله ای باشد برای ارزش آفرینی.

کنکوری که گویی یکبار آن هم به خاطر برف تعویق شده بود (دقیق نمی‌دانم)، این بار 7 هفته به تعویق افتاد. در کتابخانه بودم که دیدم پیام پشت پیام از دوستان به گوشی می‌رسد. که شانس آوردی انگار.

کنکور 7 هفته رفت عقب‌تر و تاریخ 24 خرداد شد آن موعد مقرر. یک هفته اش اما به مسافرت و سر زدن به نمایشگاه تهران و دوستان گذشت.

آن روزها سعی داشتم شاید خودم را با جمله پل گراهام تسکین دهم که «تحسین برانگیز ترین افرادی که میشناخته است، اهمال کاری شدیدی داشته اند».

 که کار روی خرده چیز هارا عقب می اندازند تا روی مسائل بزرگ‌تر کار کنند. اما کو آن مساله بزرگ؟

مسخره بازی ذهن است دیگر. روی می‌دهد.

تا چندین روز مانده به کنکور نشستم و خواندم و تست هارا از نظر گذرانیدم. دانشجوی خوبی بودم اما اندکی فاصله گرفتن از درس کمی فراموشی به بار آورده بود.

دو روز مانده به کنکور گفتم بس است دیگر. دوستم با خنده به من میگفت: « مرد حسابی، آن استراحت دو روز قبل از کنکور برای درس خوانده هاست، نه برای حضرت عالی.»

اما من که کم به توصیه ها عمل می‌کنم، این بار هم باز راه خودم را رفتم.

یکی دو روز قبلِ کنکور قهوه خوردن را شروع کردم تا اندکی این ریلکس بودن اذیت کننده ام کم شود.

خب چندی بعد نتایج اولیه و نهایی آمد. وضعیت خوب بود. آمدم دانشگاه تهران، اقتصاد انرژی.

زندگی مستقل را شروع کردم. خانه پیدا کردیم و همه کارهای لازم برای اسکان را با دوستم انجام دادیم. منِ تمبل که حتی تخم مرغ آب پز هم بلد نبود بپزد، الان می‌توانست کارهایی بکند.

در گفت و گو با دوستانم در دانشگاه جدید، می‌شنیدم که از متضرر شدن شان می‌گفتند از تعویق کنکور.

که اگر کنکور تعویق نمیشد، الان شاید دانشکده بهتری بودند (منظورشان شریف است).

حس عجیبی است کسانی را ببینی که از یک واقعه هم سود و هم ضرر دیده‌اند و کنار هم نشسته اند و صحبت می‌کنند. مثلا کجا بازندگان و برندگان یک سهم در بورس چنین تجربه جمع شدنی دارند؟

مادرم می‌گفت که اگر این سیل و تهران رفتن به نفعت شد، یک درصدی از آن منافع را تخصیص بده به سیل‌زده ها. منتفعین کنکور الان هم احتمالا باید شکارچیان پنگولین را احسان دهند.

دانشگاه تهران فضای خوبی دارد، خیلی اصرار دارد که برایش وقت بگذارم. اما ما فقط دوست معمولی می‌توانیم باشیم.



برچسب‌ها:

  1. زینب گفت:

    به به چه عکسی، چه پسری :))

    1. بهنام فلاح مدیر گفت:

      لطف داری:) زاویه دوربین و عکاس ماهر کم چیزی نیست.

  2. سلام
    واقعا از متن لذت بردم، روان و ساده. دچار مطالبی درباره اهمال کاری بودم که به این مطلب رسیدم. تجربه کنکور و اهمال کاری برام خیلی جذاب بود. خصوصا جایی که نوشته بودی : آن روزها سعی داشتم شاید خودم را با جمله پل گراهام تسکین دهم که «تحسین برانگیز ترین افرادی که میشناخته است، اهمال کاری شدیدی داشته اند».

    1. بهنام فلاح مدیر گفت:

      ممنونم علی عزیز.
      امید است که بر این شرِ(شاید شر) همه زمان ها فائق شویم.
      از زمانی که اینجا گذاشتی سپاسگزارم.

  3. یک مطلب خوب با قلمی روان که واقعا برای من لازم بود
    امسال کنکورارشد دارم و تعویق افتادنش باعث دلسرد شدنم شده و خب شدیدا دارم اهمال کاری میکنم و نمیخونم
    اما اون حس و حالی که مستقل شدن و زندگی دانشجویی رو دوست دارم مزه مزه کنم
    امیدوارم این مطلب تلنگری بزنه بهم که منم تو این روزهای کم مونده به کنکور بخونم و دو روز قبلش رو ریلکس کنم 🙂

    1. بهنام فلاح مدیر گفت:

      فرصت کمه و حتما بیشتر بخون:)
      واقعا کنکور ارشد رو میشه خیلی زودتر جمع و جور کرد حتی.
      به نظرم بعضی وقتا میزان خطر به حدی میشه که نمیشه حتی دیگه چیزی رو به تعویق انداخت.
      ممنون و لطف داری 🙂

  4. امیرحسین حقی گفت:

    رابطه منم با دانشگاه این شکلیه 🙂

    1. بهنام فلاح مدیر گفت:

      اقا آخر عاقبت نداره:)
      درست رو خوب بخون:)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *