چند روزی است که کتاب «شاقول اندیشه» نوشته سید محمد حسینی نژاد را میخوانم. در همان فصل اول تداعی هایی برایم ایجاد شد که گفتم اینجا بنویسم تا شاید تلنگر کوچکی باشد بر انگاره های ذهنی مان.
«آن کس که نداند و بداند که نداند کسی است که میتواند پله های دانش را طی کند. با این توصیف، بهتر آن است که معیار دانش را آگاهی های صرف ندانیم، بلکه آگاهی از نادانسته ها معیار مناسب تری است»
از کتاب شاقول اندیشه
فرض کنید در طول دوران مدرسه، جایزه و لوح تقدیر نه به فرد اول آزمون های علمی، بلکه به کسی که در تلاش معقولی، به پیدا و پنهان های متفاوت تری از دید معلم دست یافته است، داده میشد.
یا در استودیو های نزدیک وال استریت و سیلیکون ولی از «شکست خوردگان» دعوت به سخنرانی میشد. هیچ خبری از واعظان موفقیت نبود. نشانی از کت و شلوار های اتو خورده و براق نبود. انسان هایی که از خاطرات کارآفرینی شان سخن میگفتند، نه خیال لامبورگینی و جت شخصی و کمپانی میلیارد دلاری بلکه شکست و درماندگی و بی پولی را در ذهن بیننده مجسم میکردند.
رندی پش، استاد زندگی، در کتاب آخرین سخنرانی گفته بود که جایزه بهترین شکست را هم به جز جایزه گروه اول در نظر میگرفت. به گروهی که بهترین روش تفکر را آزموده اند. جایزه اولین پنگوئن. جایزه ای برای شکست پر افتخار. جایزه ای برای کسانی که ناموفق اند اما میتوانند زمین بازی را عوض کنند.
در وبلاگ قدیمی مان نوشته بودم که شاید روزی اگر بخواهم رزومه ای را بررسی کنم یا مصاحبه ای کنم حتما از شکست هایش میپرسم، ازینکه میداند که چه چیزهایی را نمیداند؟ ازینکه مرز میان مجهولات و معلومات خودش را تا چه حد میشناسد؟