نوشته‌های بهنام فلاح

من، زندگی و اقتصاد

علمِ خدا و خرما

12 دیدگاه‌ها

مولوی و اقتصاد- اقتصاد؟- علمِ خدا و خرما

در سالیان دور، روزی مردی تصمیم گرفت تا تصویری کبود (خال‌کوبی) از شیر را بر کتف خود منقش کند. گشت و بهترین استاد خال‌کوبی را یافت تا به مقصود رسد.

تا خال‌کوب‌ خواست اولین سوزن را بزند، داد پهلوان به آسمان رفت که: «چه می‌کنی ای مرد؟ کجای شیر را نقاشی می‌کنی؟»

گفت: «از دم شیر شروع کرده‌ام».

پهلوان هم گفت: «این شیر دم ندارد برو قسمت بعدی».

در دومین تلاش خال‌کوب‌، دوباره پهلوان سر و صدا کرد که این دیگر کجایش است؟ او هم گفت: «که گوش اوست». باز پهلوان فرمود: «این شیر گوش هم ندارد و کوته کن گلیم».

خال‌کوب در حالی که سر تا پای پهلوان را مورد عنایتِ لفظی قرار می‌داد، مصمم شد تا شکم شیر را نقاشی کند تا حداقل اندک شمایلی از شیر در نظرها مسجم شود که پهلوان نتوانست درد را تحمل کند و مانع از کارش شد. این بار خالکوب قشقرقی به راه انداخت و گفت:

شیر بی دم و سر و اشکم که دید / این چنین شیری خدا خود نافرید  

داستان انتخاب بین درد و تتو، شاید آسان‌ترین راهی بود که به ذهنم می‌رسید تا تعریف اقتصاد را برایتان بازگو کنم. چون بقیه نوشته‌هایم مستقیم یا غیرمستقیم به مسائل اقتصادی مربوط خواهند بود پس باید تعریفی ساده اما مهم از اقتصاد را گفته باشم.

درکتاب های اقتصادی، اقتصاد را«علم تخصیص بهینه منابع کمیاب برای رفع نیاز ها و خواسته های نامحدود» تعریف می‌کنند.

به نظرم، یکی از درد های اصلی اقتصادهای بیماری چون کشور ما این است که صرفا از نیازها و خواسته های نامحدودمان خبر داریم؛

دوست داریم سفر خارجی برویم، لباس برند های گران‌قیمت را بپوشیم، نرخ تورم ۹ درصد باشد و سود بانکی ۲۴ درصد و همچنان نرخ دلار هم ثابت بماند تا آیفون های جدید و تمام محصولات صادراتی را سهل الوصل در اختیار بگیریم، در اداره ای میزی داشته باشیم و بدون ریسک بالایی، سر هر ماه پیامک وایز سود سرمایه را دریافت کنیم و فیش حقوقی میلیونی بگیریم، بیمه تامین اجتماعی و بیکاری هم باشد و بیمارستان‌های‌مان هم کپی برداری شده از شارپ مموریال، همزمان تولید هم رو به راه باشد و واردکننده و تولید کننده هم در خوبی و خوشی زندگی کنند.

جالب است که با چنین خواسته هایی معمولا دستاورد های‌مان از حد متوسط هم پایین‌تر بوده‌اند.

منبع: وبلاگ قدیمی سعید رمضانی

درد را گفتیم و درمان چیست؟

درمان به نظرم این است که دو پایه دیگر تعریف اقتصاد را هم با خواسته های‌مان مد نظر بگیریم: اول این‌که جرات تخصیص و انتخاب بهینه داشته باشیم و دوم هم آن‌که قبول کنیم منابع‌مان محدود است.

ما سالیان سال است که نمی‌دانیم چه چیزی را می‌خواهیم چه چیزی را نه؟ بهترین داشته‌ها یا بهترین نداشته ها چه هستند؟

همزمان در وصف دولت‌های رفاه اسکاندیناوی مدیحه‌سرایی می‌کنیم و موقع خرید ازین‌که چینی ها دنیا را قبضه کرده‌اند، به وجد می‌آییم. از ژاپن اسلامی می‌گوییم فارغ از آنکه ژاپن هزینه های گزافی برای جایگاه امروزش پرداخته است و مشکلاتِ مخصوصی در جامعه خود دارد که ماحصل همان سیستم است.

نمی‌دانیم هر انتخابی برای داشتن، درد نداشته های دیگر را به ما تحمیل خواهد کرد. نمی‌دانیم که نمی‌شود خال‌کوبی شیری ژیان را بدون درد داشته باشیم و اگر بدون درد باشد، احتمالا نقاشی است که در اولین برخورد با مایعی، نقش بر آب می‌شود.

و راجع به محدود بودن منابع هم باز دست به دامن قصه‌ها شویم. چنین به نظر می‌آید که داستان ها و قصه‌ها پایدارتر از اندیشه‌ ها هستند. حیف است اینجا نقل قولی از نسیم طالب نشود:

برای کنار زدن داستان، به داستان نیاز داریم. افسوس که داستان‌ها و استعاره‌ها بسی نیرومندتر از اندیشه‌ها هستند؛ در یاد نگه داشتن آن‌ها نیز آسان‌تر و خواندن آن‌ها سرگرم‌کننده است. اگر قرار است به رشته‌هایی که من آن‌ها را رشته‌های نقلی می‌نامم رسیدگی کنیم، بهترین ابزار داستان‌ها هستند. اندیشه‌ها می‌آیند و می‌روند، داستان‌ها می‌مانند.

قوی سیاه

 و القصه: طایفه‌ای در دوران قبل از اسلام بتی مخصوص برای خود می‌ساخت که از جنس آرد و خرما بود، روزی که در اثر خشکسالی غذایی برای آن ها نمانده بود، ریختند و بت را تکه تکه کردند و خدای خرمایی را خوردند تا ضرب المثل هم خدا را میخواهد و هم خرما را، امروز ما بتوانیم استفاده کنیم.

انتخاب بین خدا و خرما، هم‌زمان با فهم اینکه ما اندکی خرما برای ساختن بت و هم‌زمان همان‌قدر خرما برای زنده ماندن داریم، اصول اساسی اقتصاد هستند که ما نمی‌دانیم یا می‌دانیم و فراموش می‌کنیم و یا جرات انتخاب نداریم. اقتصاد، منطقِ انتخاب کردن است.



  1. […] نوشت. حال این دو نوشته قبلی‌ام به نظرم مفید می‌آید: «علمِ خدا و خرما» و «علمِ خدا و خرما (۲): هزینه […]

  2. معصومه نعمتی گفت:

    سلام
    واقعا استفاده از تمثیل و داستان توی بیان تئوری ها راه انتقالی که حداقل برای من نظیر نداره.
    راستش من تازه مطالعه اقتصاد رو شروع کردم به جز چند واحدی که به خاطر هم پوشانی درس های رشته ام با اقتصاد داشت.
    خیلی خوشحال که با وبلاگتون آشنا شدم.

    1. بهنام فلاح مدیر گفت:

      سلام ممنونم از زمانی که اینجا گذاشتید.
      امیدوارم فرصتی باشه و بتونم بهتر مفاهیم رو منتقل کنم.

  3. محمدرضا چند فایل صوتی در حوزه تفکر استراتژیک داره که اومده اهمیت محدود بودن منابع و اینکه باید درست انتخاب بشن، صحبت کرده. همه اونی که فهیمدم ازش اینه که ما محدودیم! و کسی که محدوده، نمیتونه نامحدود رو انتخاب کنه. پس بهتره باتوجه به ارزش‌هامون چیزی رو انتخاب کنیم.

  4. من هرازچندگاهی مطالب اقتصادی که شما نوشتی رو میخونم
    اینو یک راز شما نگه دار پیش خودت آقابهنام که من دانشجوی حسابداری بودم 🙂 ولی از حساب و کتاب و اقتصاد هیچی سرم نمیشه
    اما این مطلب رو که با داستان و مثال نوشتی برام خیلی قابل فهم تر بود و مشتاقانه خوندمش
    امیدوارم بازم مطالبی با همین سبک با موضوع اقتصاد تو وبلاگ شما بخونم

    1. بهنام فلاح مدیر گفت:

      خوشحالم که مفید بوده و دوست داشتی
      چون بالا گفتی که اینو یک راز نگه دار نفهمیدم باید تایید کنم یا نه:) باز خلاف این بود بگو 🙂

      1. نه مشکلی نداره یک راز آشکارا میشه :))

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *