این روزها به سبب امتحانات پایان ترم کمتر فرصت بهروزرسانی وبلاگ را دارم.
شاید هم تنها امتحانات نیست، فشاری است که حجم اخبار بد، انسان را از کار روزمره به گوشهای میکشاند.
دوستانم میدانند که تا چه حد زندگی ایزوله و دور از جریان اخبار دارم و تنها به این اکتفا میکنم که اگر دوستی را دیدم و خبری به من گفت، آن شنیده سیگنالی میشود برایم از حوادث پیرامون.
اما این روزها مسائل بازتابی هم چندان خوب نیست.
میدانم چطور باید بنشینم و به خودم بگویم:
«تو کار خودت را بکن»، «روز های سخت میگذرد، آدم های سخت میمانند»، «سعی کن پاسخ های کنترل شده به حوادث بدهی، اقدام هایت را هم ارتقا ببخش»، «این تشبیه به کشتی تایتانیک از کجا اومد؟ لعنت به این استعاره ها و بعد فکر میکنم راجع به کتاب لیکاف» و ازین دست افکار.
اما چه کسی گفته که ما باید «متخصص ارشد نگه داری روان و اعصاب» باشیم و «ماشین بهره وری در تمام شرایط » ؟
حال گفتم این قسمت از کتاب «سیاحت نامه ابراهیم بیگ» نوشته زین العابدین مراغهای را اینجا بیاورم:
«در اثناي اين مسافرت که قسمت قليلی از ممالک ايران را ديدم دلم خون شد. همه جا ملک پريشان، مـلت پـريشان، تـجارت پـريشان، خـيال پـريشان، عـقايد پريشان، شهر پريشان، شهريار پريشان، خدای را اين چه پريشانی است.»
گزارشی از حدود 120 سال پیش ایران، سیاحت نامه ابراهیم بیگ
در ضمن به چشمم خورد که باز هشتگ صاحب خانه خوب و ترهاتی از جنس خاطره در زیرنویس صدا و سیما وجود دارد.
این مطلب را دقیقا یک سال پیش نوشته بودم که برای مقدمه بحث های بعد میتواند مفید باشد:
این مطلب اینقدر قشنگ و شرح حال بود که من هیچ نمیگم به احترامش سکوت میکنم همین
ممنون از تو زهرای عزیز.
حالا سعی کردم زیاد نق و ناله نکنم:)
..::هوالرفيق::..
ميداني بهنام،
هميشه سعي مي كنم كه در برابر شرايطي كه خيلي خوب توصيفش كردي صبور باشم، نه آن كه تحمل كنم. صبر كردن همان تحمل كردن هست كه با يك آگاهي و معرفت همراه هست؛ او كه صبر مي كند ميداند چرا دارد صبوري مي كند، او كه تحمل مي كند هميشه عصباني است و در حال فرسايش روحي و گاها جسمي.
اين روزها، فشارهاي مختلف آنقدر زياد هست كه گاهي به قدرت “صبر” هم شك مي كنم. دوست دارم بيشتر برايت بنويسم اما فعلا منتظر پست هاي بعدي ميمانم.
امیرعلی عزیز
صبور باشیم تا ببینیم چه میشود.
چه خوب بود و حس خوبی داشت مطلبت
این مطلب در برابر رشته توییت های تو قطرهای است.
شاید اگه این مطلب رو سال پیش میخوندم همراهی میکردم باهات و میگفتم که کاملا همین حال و هوا رو دارم اما الان که این نوشته تو رو خوندم بعد از مدتها یادم افتادم به این موضوع فک کنم و ببینم چقد شرایط بدتر از همیشه شده
نه اینکه بگم الان دیدن این وضع و حال بد نباید جزئی از زندگی باشه و درست اینه که به کار خودت مشغول باشی
بلکه این بی توجهی خودم به خاطر اینه که به شدت درگیر مسائل شخصی و سروسامون دادن به اون سطح از مشکلاتم هستم که قبلا برای فرار از حلشون دست به دامن گیر دادن به شرایط کلی جامعه می شدم و چیزایی که درست کردنش دست من نبود رو بهونه میکردم برای حرکت نکردن
قطعا که تو مثل من این اشتباه رو نکردی و نمیکنی
دلیل نوشتن این حس و حالم اینجا و پایین مطلبت این بود که انگار طی این ماه های گذشته، اولین بار بود که متوجه این تغییر رویه خودم شدم.
امیدوارم خیلی این احوالاتت پایدار نباشه
معصومه عزیز خوشبختانه چنین حالت هایی برای من پایدار نمیمونند.
ممنون که برام نوشتی و زمان گذاشتی.